دهکده شخصی

رسانه نوشت‌های فرشاد

دهکده شخصی

رسانه نوشت‌های فرشاد

کلمات کلیدی
پیوندها

بالاخره تمام شد، یک‌ هفته تلاش بچه‌های اکسیر + سه چهار شب‌کاری تا 3نیمه شب برای ویژه‌نامه سومین جشنواره مطبوعات استان اصفهان؛ نشریه‌ای که قرار است 5شنبه در مراسم اختتامیه جشنواره توزیع شود:

ویژه‌نامه سومین جشنواره مطبوعات استان اصفهان

 

این‌کارهای پروژه‌‌ای را بیشتر می‌پسندم، گرچه این‌کارمان اصلا شباهتی با کار قبلی، چهاردهمین جشنواره سراسرس تئاتر کودک و نوجوان، نه از لحاظ فشار کاری و نه کمیتش! نداشت اما در این برهه خیلی خوب بود حتی واجب.

دوستی‌های چند وقتی، که اگر مرامش باشد و اخلاقش، ادامه می‌یابد...

 

 

 

چقدر سخت است یک خبر خوشی داشته باشی و نتوانی بگویی، به سسب اینکه باید بیانه هیات داوران را در نشریه می‌زدیم بطور کاملا مجبورانه تمامی جوایز را خواندیم و حالا ماایم و نخودی که باید در دهانمان خیس بخورد...

اما یادت باشد رفیق (لینک‌اش بعد افزوده خواهد شد) اولین کسی که بهت تبریک گفت من بودم ها! گرچه برنده شدن در چنین جشنواره‌ای کار شق‌القمری نیست همان‌طور که پارسال نبود (+ و +) اما بهرحال قدمی خوب است برای اثبات توانایی‌ها.

پیامک‌هایی آمد برای تبریک تعویض یک سردبیر و من هم‌چنان می‌خندم به ساده‌دلانی که فکر می‌کنند مشکل ما شخصی‌ بوده، هنوز درک نکرده‌اند فضای دل‌نشین شهرمان را ...

یک اتفاق جالب موبایلی برایم افتاده که اگر بتوانم ته و ‌تو‌اش را در بیاورم یک داستانش می‌کنم و اگر نشود شاید پستی...

چیه؟ عکس رو جلد آشناست!؟ ا ِ ا ِ ا ِ نزن کنار اون روزنامه‌ را ...

 

 

  • صدرا مجد

 

خیلی ساده شروع شد مثل همیشه؛ یک راننده، یک بولدزر و یک بی‌احتیاطی خیلی کوچک

لوله‌ای که قرار است نفت برای پالایشگاه اصفهان ببرد می‌شکند، سرازیر می‌شود در رودخانه و ماجرا آغاز می‌شود. (+)

 

جلسه اظطراری در استان‌داری، چندین دستگاه، چندین غواص و چندین آتش‌نشان همه برای کنترل ماجرا اعزام می‌شوند، تصفیه‌خانه اصلی شهر نیمه تعطیل می‌شود و آب‌شرب اندکی کم، در شهر خبری دهان‌به‌دهان و گوش‌به‌گوش می‌چرخد ...

« شنیدی؟ اصفهان تا 3روز آب نداره، آب برداشتی؟ »

شیرها تا ته باز می‌شوند، بشکه‌ها و دبه‌ها و حتی قابلمه‌ها همگی پُر پُر ، سیل مردم همیشه در صحنه به سوپری‌ها و مغازه‌ها برای خرید آب‌معدنی سرازیر!

آب معدنی به بسته‌ای 5هزار تومان هم می‌رسد، دعوا درگیری و بزن‌بزن مردم برای خرید آب، صف‌های طولانی، وانت‌ها آب‌معدنی می‌فروشند به پول خون آقاجونشان! (+)

شبکه اصفهان برنامه پخش می‌کند، رئیس حوادث غیر مترقبه و مدیرعامل آب منطقه‌ای به اصرار مجری یک لیوان آب را کامل سر می‌شکند و ما هم‌چنان در بحت اطلاع‌رسانی بدوی!

 

 

گویا حالا هم که رئیس‌جمهور می‌خواهد وعده آوردن نفت سر سفره‌ها را محقق کند، خود مردم نمی‌خواهند!

درست به یاد فروردین 86 می‌افتم، موقعی که بنزین از لیتری 80تومان به 100تومان رسید، صف‌های وحشتناک مردم برای پرکردن یک باک 40-50 لیتری بخاطر مافی‌التفاوت 800تومانی !!!

درست یاد شب سهمیه‌بندی می‌افتم، بازهم همان صف‌ها و این‌بار بهترین زمان برای بعضی‌هایی که عاشق آنارشی‌اند و آتش زدن و غارت اموال عمومی و بانکها...

و حالا آب، مایه حیات،...

 

 

خدا فردای آن روز به ما رحم کند که تحریم شویم، جماعتی که تنها برای یک روز با قمقمه و نوشابه‌ء خانواده بنزین جمع‌آوری می‌کردند، به روی هم چاقو کشیدند، فروشگاه شهروند غارت نمودند وحالا برای 3روز حمله می‌کنند به مغازه‌ها برای آب‌معدنی، موقع جنگ و تحریم چه خواهند کرد؟

خودمان، خودمان را می‌کشیم، می‌خوریم و دو رکعت نماز هم رویش!

 

چقدر حقیر شده‌ایم در این سال‌ها.

چقدر بی‌شخصیت شده‌ایم همین روزها.

در اخلاق نه اسلامی هستیم، نه ایرانی و نه حتی انسانی ...

فقط کوه ادعاییم!

 

 

 

  • صدرا مجد

الان درست 7روزه که می‌خواهم چند اپیزود بنویسم

و درست 7شب است که می‌گویم فردا ان‌شاءالله ...

سال که رو به اتمام بود طوماری برای خودم نوشتم که باید انجامش دهم آن‌هم هرچه سریع‌تر اما 

 

تحویل سال بی‌تلویزیون، بی میهمان‌ ناخوانده

به برکت اسباب‌کشی چند روز مانده به سال نو، نمایشگر گروندیک 29اینچ‌مان هیچ‌گونه ویدئویی دریافت نمی‌کرد تا با انتخاب کانال‌هایش، بنشینیم پای سفره هفت‌سین مجازی، لذا برای اولین‌بار در طول تمام تحویل سال‌هایی که به یاد دارم بدون حضور عضو ناخواسته خانواده، توپ سال نو را در کردیم، البته « فرزاد حسنی » و « نیما رئیسی » « در همسادگی بهار » بهترین انتخاب بودند برای شروع یک سال نو...

اصلا در این فکرم که این رسانه فخیمه ملی چه سبب این ایام که بهترین فرصت است برای دید و بازدید و گشت و گذار و مسافرت و خورد و گفت و گو و هزارتا ...و... دیگر، هی اصرار دارد این جمعیت را بنشاند پای یک قوطی مکعب شکل آن‌هم با ایده‌های فسیل « دردسرهای یک پول‌دار 2زنه » یا « جابجاگرفتن یک نفر در چهره‌‌های مختلف »؛ این‌همه انرژی و پول را صرف کند در غیر این ده-سیزده روز که ملت عاصی نشوند و نروند سراغ ...

 بوی نوئی می‌آید گویا...

 

تحریم پیامک عین همهء تحریم‌ها

چند هفته مانده به پایان سال، ایمیلی آمد مبنی بر تحریم پیامک تبریک عید بخاطر گران‌کردن هزینه ارسال یک اس‌ام‌اس از جانب مخابرات، گرچه در صورت مساله اشتباه آمده بود که نرخ پیامک از اول 1387 گران می‌شود درحالی‌که این افزایش از 31/3 خواهد بود اما بهرحال با استقبال چشم‌گیر مردم همیشه در صحنه همراه بود؛

2۱۵میلیون پیامک از 29اسفند86 تا اول فروردین87 ، یعنی نزدیک دوبرابر سال قبلش، این تازه تنها آمار اپراتور اول است که اگر ایرانسل با 5میلیون مشترک را هم به آن بیافزاییم این نتیجه را می‌گیریم که گویا پیامک هم ارتباطاتی با انتخابات دارد!!! (+) 

 

 

« نو‌آوری و شکوفایی » چه شود!؟

خوشم می‌آید « آقا » هیچ‌وقت کم هم نمی‌آورند، سال اولی که این رسم نام‌گذاری آغاز شد،1379، با نام امام‌علی بود و سال بعدش امام حسین و ... گفتیم بعد 12سال تکلیف چیست؟ حالا هفته‌های آخر سال روزنامه‌های دولتی متوسل می‌شوند به رمال‌ها و منابع نیم‌چه رسمی برای پیش‌بینی نام سال آینده، امسال هم که به برکت سال قبلش هم اتحاد ملی‌یمان حفظ شد و هم انسجام اسلامی‌یمان دوچندان پیش می‌رویم به سوی شکوفایی و نو‌آوری؛ خدا بخیر کند،

چه سمینارها و مسابقاتی برگزار شود با این روتیتر که

سازمان ... بمناسبت سال نو‌اوری و شکوفایی برگزار می‌کند...

 

 

بوی نویی می‌آید، گویا...

همیشه می‌گوییم امسال هم مثل پارسال، مثل هرسال، تعطیلات عید که به‌چشم برهم زدنی می‌گذرند، همان بدبختی‌ها و گرفتاری‌های سال قبلش می‌آید و روز از نو و روزی از نو

اما گویا می‌خواهد بگوید نه، امسال دیگر نه، سالی که با یک زیارت ناب، خلوت و دلچسب به استقبال‌اش رفته باشی، سالی که در آن اسباب‌کشی 40ساله انجام داده باشی، سالی که پیش‌رویت شغل جدید است و یکی دو امتحان سرنوشت‌ساز و یک نتیجه مهم‌تر از هردوی آنها و بااهمیت‌تر از همه، توئی که هیچ‌وقت در این 20وخرده‌ای سال عیدهای نوروز پایت را از نصف‌جهان بیرون نگذاشته‌ای مجبوری بروی کلیومترها آن‌طرف‌تر آنهم کاملا بطور اتفاقی...

مسلما همه نوید آن‌را می‌دهند که امسال سالی‌ست ...

ان‌شاءالله...

اما عوض این‌همه تاخیر بابت پست عیدانه،

 این هدیه نیم‌چه‌ای را بپذیرید از این‌جانب

 همراه با « رضا صادقی » و یک سس اضاف

 و یک دعای خیر ان‌شاءالله یک هفته دیگر یک جای خوب برای همه‌یتان...

 

دل من حالش خوشه ... اصلا بلد نیست بگیره

ولی خیلی تنگ می‌شه ... گاهی می ترسم بمیره

اما بازم به خودش میاد و سوسو می‌زنه

باز حیاط خلوت سینمو جارو می‌زنه

میگمش تا کی می‌خوای عاشق بشی و بشکنی

به روی خودش نمی‌یاره ... می‌پرسه با منی...؟؟

با کی‌ام... با توی عاشق پیشه‌ء سر به هوا

با توی دیوونهء دربه‌در بی سر و پا

 

... دل من حالش خوشه ...

 

 

 

  • صدرا مجد

عجیب بود برایم، هنوز هم نمی‌دانم درست است یا نه؟ بعد از آن اتمام حجت امام در شب عاشورا گویا هنوز ... یعنی تمام صبح تا ظهر عاشورا را در کنار امام شمشیر زده است اما ... یعنی تمام مدت در کنار پاک‌ترین آدم‌ها بوده و بازهم ... یعنی تمام مصیبت‌ها را دیده و تمام حرف‌ها را شنیده و ... عبادت مشروط !

« فتح خون » سید مرتضی، در باب « غربال دهر » نوشته است :

{ ... ضحاک بن عبدالله خود می‌گوید: « چون دیدم که اصحاب حسین همه کشته افتاده‌اند و جز "سوید" و "بشیر" دیگر کسی نمانده است،  به او گفتم : یابن‌رسول‌الله ، می‌دانی آن عهدی را که بین من و توست؟ من شرط کرده بودم که در رکاب تو تا آنگاه بمانم که جنگجویی با تو هست، اکنون که دیگر کسی نمانده است، آیا مرا حلال می‌داری که از تو انصراف کنم؟ و حسین اذن داد که بروم ... »  }

موسوعه کلمات الامام الحسین ، ص 452

  

تمام شد..

تمام شد، امسال دیگر هیچ خبری از به انحطاط رفتن عزاداری امام حسین، روزنامه رسمی چاپ نکرد، دیگر عکس‌هایی از ابتذال میرداماد چاپ نکرد که یاد شلمچه و یالثارات را برایمان زنده کند و روی چشمان دختران و پسران خط مشکی بگذارد.

... در این مراسم مبتذل که شبیه یک پارتی بزرگ خیابانی بود، دختران و زنان بدحجاب و بی حجاب با لباسهای مستهجن و چسبان و روسری‌های توری و پسران لاابالی با تیپ‌های غربی در غروب عاشورا و شام غریبان حسینی به وقیح‌ترین وضع، اعتقادات و مقدسات مسلمانان را مورد تمسخر و توهین قرار دادند...

 

نمایش ابتذال به بهانه شام غریبان حسینی ؛ اسفند83 ؛ روزنامه جمهوری اسلامی 

 

 

 

 

دیگر« شرق » نبود که « حامد یوسفی » برای‌مان از شیوه جدید عزاداری جونان تهرانی و برخوردشان با نیروی انتظامی بنویسد :

... اتومبیل سواران اغلب جوانان زیر سی سال با لباس های مد روز، صدای نوارهای پاپ عزاداری ؛ دخترها  اغلب آرایش های متناسب با عزاداری داشتند؛ اعم از لباس های سیاه شب، لاک سیاه، و ... بعضاً به طرزی غیرحرفه ای چادر عربی به سر داشتند و در مواردی اندک روبنده زده بودند. روبان های سیاه بسته شده بود، و از شیشه های ماشین ها اغلب می شد دید که آدم ها مشغول تجدید آرایش اند...

 

شام غریبان در میدان محسنی ؛ اسفند 82 ؛ روزنامه شرق

 

 

اما امسال خیمه بود، خیمه بود تا در چند مقاله جداگانه به واکاوایی این پدیده نوظهور بپردازد. 

شام غریبان میدان محسنی ، سال‌های گذشته

« سید جواد رسولی » همشهری جوانی مثل همیشه اول انتقاد می‌کند بر سیستم موجود و نبود پژوهش‌های و غیره و بعدش شرح می‌دهد که

 ...به نظر می‌رسد شام غریبان میدان محسنی یک عکس‌العمل افراطی است در مقابل شیوه‌ی سنتی عزاداری در ماه محرم. نوعی از عزاداری که در آن تعدادی از عناصر سنتی حفظ شده‌اند و بقیه کلاً کنار گذاشته شده‌اند...

این فقط قله کوه یخ است ؛ سید جواد رسولی

 

« حمیدرضا ابک » هم دنبال ریشه‌یابی فلسفی این رخداد می‌رود و از سختی یافتن پاسخ این سوال که آیا باید عزاداری میدان محسنی را به رسمین شناخت یا خیر؟ و تمام گزاره‌های موجود را در نفی و اثبات این واقعه بررسی می‌کند و در انتها می‌گوید :

...به رسمیت شناختن یا نشناختن چنین پدیده‌هایی، بیش از آن که نیاز به تصمیم‌های آنی و برخوردهای قهری داشته باشد، مستلزم شناخت دقیق پدیده و تحلیل و بررسی موشکافانه و منتقدانه‌ی آن است. طبیعی است که دولت‌مردان و سیاست‌مداران در هیچ کشوری متولی مباحث نظری و کاوش در پیش‌زمینه‌ها و پیش‌فرض‌های وقوع یک پدیده نیستند؛ این وظیفه‌ای است که به دوش نخبگان است...

میدان محسنی در برابر پرسش فلسفی ؛ حمیدرضا ابک 

 

 

وبالاخره « محسن‌حسام مظاهری » که تحقیق مبسوطی در زمینه عامه‌پسندی هیأتهای مذهبی انجام داده است و حالا دارد ارشد جامعه‌شناسی در تهران می‌خواند هم پشت پرده میدان محسنی را شرح داده است، از سیطره رسانه‌ها می‌گوید و داستان میدان محسنی تهران که یکی از ساخته‌های همین رسانه‌هاست، یکی از کارکردهای پنهان آیین‌ها و مجالس مذهبی را می‌گوید که کارکرد فراغتی آن‌هاست و شرکت در آن‌ها در عمل ابزاری برای پُرکردن اوقات فراغت محسوب می‌شده است با شاخصه‌هایی چون رایگان، گسترده و عمومی و جذاب‌بودن و نیز فحوای دینی‌ داشتن و از خلق شدن  آیین‌های متنوع سوگواری پس از ممنوع‌شدن و حذف آیین‌های ملی ایرانیان که عمدتاً شامل جشن‌های باشکوه و مناسبتی بوده است و مهم‌تر از همه از خصلت ساحرگی رسانه‌ها و یک‌جا پنبه همه تحلیل‌ها را می‌زند :

 .. تنها نکته‌ی حساسیت‌زا در پدیده‌ی میدان محسنی همان آن است که عزاداران و ناظران هر دو جوانند، همین. این واقعیتی است که در روایت رسانه‌ای از این پدیده همواره مغفول مانده است و لحاظ‌ کردن آن می‌تواند پنبه‌ی بسیاری تحلیل‌ها و تفاسیر را یک‌جا بزند...

 

پشت صحنه میدان محسنی ؛ محسن حسام مظاهری 

 

امسال شام‌غریبان، میرداماد سبز بود. نه از درختچه‌های بلوارش بلکه از لباس نیروهای یگان ویژه و بسیج و سپاه و ... و ملتی که سواره و گاه پیاده با بهت و ترس می‌گذشتند و مجال توقف چند لحظه‌ای هم نداشتند. گویا همه چیز تمام شد.

نیروی انتظامی، امسال، اجازه برگزاری مراسم شام غریبان در اطراف میدان محسنی(مادر) را نداد

 

من هنوز نمی‌توانم به نتیجه مشخصی برسم، گرچه خودم دو سال پیش « محرم و محله‌های اوون‌ور آب » را نوشتم اما هنوز گیجم؛ شدید توصیه می‌کنم سه مقاله خیمه، خصوصا نوشته حمید‌رضا ابک را بخوانید، جمع دستگاه خاص امام حسین و پدیده‌های امروزی ... چقدر سخت است...

شما جداً فکر می‌کنید تمام شد؟

 

آسمان صاف و هوا آفتابی، گاهی هم ابری...

همه چیز آماده برای یک زندگی عادی...

کار، درس، پول، خواب، عشق ...

خداحافظ حسین‌جان! تا عاشورای بعدی ...

  • صدرا مجد

 

چقدر دلم گرفته است. این روزها که می رسد همه جا حال و هوایش عوض می‌شود، صبح‌ها صدا و بوی مردگی از شهر می‌آید و شب‌ها فریاد انتقام.

همه از مردن، کشته شدن و کشتن حرف می‌زنند.

مادربزرگم -که من و او در این خانه با هم زندگی می‌کنیم و روز روزش از خانه بیرون نمی‌رفت- شب‌ها چادر به سر تا نیمه شب بیرون است. روحیاتش هم عوض شده است، دیگر آن گیرهای همیشگی را نمی‌دهد.

همه عوض شده‌اند؛ حتی GFام هم دیگر جواب  smsهای عشقولانه را نمی‌دهد. احساس می‌کنم در این خانه ،در این محله ،در این کشور، حتی در تمام دنیا تنهای تنهایم .

تو بودی چه می کردی؟ وقتی کسی که خیلی دوستش داری دیگر مهلت نمی‌گذارد؛ حرف که چه عرض کنم، نگاه که هیچ، حتی reject ات هم می‌کند. فضا این روزها سنگین شده و تحمل اش سخت. فکر کنم این حال و هوا به همه سرایت کرده است!

 

 

بچه‌های محله که تا پریروز پاشنه در خانه ما را در می‌آوردند -و مادربزرگم از دستشان به عذاب بود - که "بیا بریم یه چرخی بزنیم و حالی بکنیم" این روزها دیگر خبرشان نیست.

خیمه‌ای کنارپیاده‌رو کوچه بر پاکرده‌اند، از این چیزهای بلند -که نمی‌دانم اسمش چیست- با کلی رخت و لباس آویزان از آن گذاشته‌اند صاف وسط کوچه ؛ یک انشعاب هم گرفته‌اند از کنتور برق دو تا همسایه آن طرف‌مان و یک لامپ هزار ، شاید هم خیلی بیشتر، روشن کرده‌اند در آن خیمه ؛

نورش بد جوری چشم را می‌زند!

 

حتی این روزها کانال‌ها هم برنامه‌ای ندارند. شهرام کروات مشکی زده است و رکسانا هم یک شال مشکی بر سر کرده، گویا آنها هم بگی نگی می‌دانند مخاطبان این ورآبی‌شان حواسشان به چیست؛ زیاد با احساسات دینی‌شان شوخی نمی‌کنند. Video هم خبری نیست،ماکزیمم می توانیم صدای چه همراه با ناله خواننده مرحومه را بشنوی.

 

کامبیز که صدای  DJ Alligatorاز ضبط ماشین‌اش تمام مردم محله را عاصی کرده بود، این روزها صدای شورهای هلالی و عربده‌های ذاکر را تا ته بلند می‌کند.

 

در و دیوارهای شهر را که نگو.

بیلبورد‌های 3در5 متری، مثل تراکت‌های زمان تبلیغات انتخابات، همه جای شهر را فرش کرده‌اند.

 

چشمها مضطربند، آسایش ندارند تا به مدد آن انتخاب کنند، تازه از میان چه باید انتخاب کنند:

هیات محبین ...  مجلس عزاداری  ده شب  .... بانوای گرم  ...

یک دهه عزاداری با حضورمداح اهل بیت .... از تهران

شورو عزا از12شب تا 4صبح  هیات...

بیشتر به تبلیغات کنسرت‌های خواننده‌های پاپ می خورد تاروضه امام حسین!

و جالب انتخاب جوانان ماست که روضه ها را از روی مداح‌هایشان می‌شناسند و انتخاب می‌کنند نه سخنرانشان !

 

اصلا به من چه ! من خودم اگر اهل هیات و عزا بودم که ...

 

 

 

افشین، با اون موهای غرق ژلش نمی‌دانی شب‌ها وسط صف سینه‌زن‌ها چه محکم بر سرو سینه اش می کوبد.دخترهای محله آخر دسته عزاداران اشک می ریزند و زیر چشمی حرکات پسرهای محله را زیر نظر دارند.

ثریا به رویا پز می‌دهد که "ببین بیژن چقدر قشنگ عزاداری می‌کنه" و رویا سهیل رانشان می‌دهد که همیشه در بخش تدارکات مراسم فعال است.

دیگر از آن آرایش‌های غلیظ خبری نیست، همه سروسنگین شده‌اند،گرچه هنوز هم سروگوششان می‌جنبد! آزیتا پذیرایی چای و شربت را انجام می‌دهد، کتی با دوستانش در تدارکات شام است و پریوش، پریوش که در محله به ... معروف بود، چادر مشکی‌ای به سرکرده و بدجور گریه می‌کند.

همه‌شان احساس می‌کنند کسی در همین نزدیکی‌هاست، محله حال‌وهوای خاصی پیدا کرده است.

 

عجیب این رضاست، او که سال به ماه نماز نمی‌خواند، نمی‌دانم چه شده این دهه صف اول، آن هم سمت راست را رها نمی کند، شاید بخاطر معصومه است. معصومه از با حیاترین دخترهای محله است؛اما نمی‌دانم از پشت این پرده‌های ظخیم میان مردان وزنان چه چیز پیداست! شاید هم واقعا رضا نذر دارد این دهه رابه نیت 355روز دیگر سال نماز بخواند!

 

خلاصه دسته محله ها اون ور آب در این دهه بدجوری معروف است.

بچه‌هایی که همه شب بیست‌بار نظر و میر را متر می‌کردند، این ده روز حتی یک بار پایشان را آنجا نگذاشته‌اند. نمی دانم سرش چیست،

اما اینجا آنقدر کار هست که دیگر وقت آزادی برایشان نمی‌ماند،

گویا اسیرند اما این بار اسیر یک عشق ،

اسیر عشق اما نه از آن عشق‌های معمولی،

عشقی ده روزه که همه را از دیگر معشوق‌هایشان باز می‌کند،

آنقدرقوی است که هیچ چیز جلودارش نیست.

 

گویا دستگاه امام حسین مختصات خاص خودش رادارد، آنقدر وسیع است که حتی من هم در آن جا می شوم، گرچه یکبار هم در این بیست سال،دهه محرم از خانه بیرون نرفته‌ام و ظهرهای روز نهم و دهم از پنجره رو به کوچه دسته را می‌بینم، اما فکر می‌کنم این دستگاه حتی من را هم در خود حل کرده.

 

یک‌بار صدایی از پنجر‌ه می‌آمد :

« کلنا سفن النجاة لکن سفینة الحسین اوسع و اسرع »

درست نمی‌دانم یعنی چه، از همان راهنمایی هم عربی‌ام ضعیف بود، اما چیزی در خود کلامش بود که بر دلم نشت.

 

چقدر دلم گرفته است؛ کاش این عشق ده روزه، دائمی بود!

 

 

پی نوشت

این مطلب برمی‌گردد به محرم دوسال پیش، اردیبهشت هشتادوپنج در دومین جشنواره مطبوعات اصفهان  

همراه با « نسل جدید گیج » بعنوان اثر برتر « جوانان و مطبوعات » شناخته شد.

دوست داشتم بازهم ادیتش کنم، اما دلم نیامد، با اینکه می‌دانم قلمش احتیاج دارد به ویرایش.

 

جدا نمی‌توانم درک کنم که کشتی حسین وسیع‌تر از همه است،

می‌دانم دستگاهش مختصات خاص خود را دارد، می‌بینم،

حس می‌کنم اما نمی‌توانم درکش کنم چگونه...

 

سوال : تو برای چه گریه می‌کنی؟ حسین، ابوالفضل، شجاعت، مظلومیت، زینب، مصیبت، عشق ویا برای خودت؟

 

  • صدرا مجد

این مصاحبه را دقیقاً 9ماه پیش انجام دادم، برای ویژه‌نامه نوروزی روزنامه وزین اصفهان زیبا؛ جمعه این هفته که توفیق دیدار شبکه گهربار استانی‌مان را داشتم، باز بیادش افتادم که مطمئنم هنوز حرف‌هایی دارد خواندنی.

برنامه « زنده‌رود » باتوجه به مخاطبان بسیارش (می‌شود گفت یکی از 3برنامه پربیننده شبکه اصفهان) بیش‌تر از تابستان امسال دوام نیاورد. اینقدر پشت سر برنامه حرف بود که مدیرکل محترم، ترجیح داد چند صباحی زنده‌رود را تعطیل کند.

قرار بود دوره جدیدش با اجرای فرزاد حسنی آغاز شود که با آن اتفاقات عجیب و غریب کوله‌پشتی4 همه چیز لغو شد تا سه-چهار هفته پیش که برنامه پاییزی رضا رشیدپور در شبکه تهران با نام «مثلث» پس از یک‌شب پخش، کمی تا قسمتی توقیف شد و جناب مجری بیکار؛ « زنده‌رود » جدید آماده پخش شد با همان مجری و همان روال و همان حرف‌های پشت سرش.

و البته این اتفاق باتوجه به  نوع مدیریت خاص شبکه استانی ما عجیب نبود. تعویض ریاست سازمان اصفهان که همراه با مراسم تودیع و اهدا چندین سکه و ... بود بلافاصله در عرض چند هفته توسط مقامات پرنفوذ شهر وتو شد و طبعاً در شبکه‌ای که اینقدر رئیسش ساده می‌رود و بازمی‌گردد، اجرای مجدد یک برنامه پرحاشیه، با حرف و حدیث‌های فراوان با همان رویکرد و روش، چیز خاصی نیست.

اینقدر حرف در باب این شبکه استانی محبوب‌مان دارم که نمی‌دانم چگونه بگویم،

رسالت گمشده شبکه‌های استانی، بودجه‌های ناچیز استانی، مدیریت بده‌بستان در سازمان، خبررسانی چکه‌ای و سلیقه‌ای و کند، مخاطب‌محوری صرف، الگوسازی اشتباه صداوسیمای کل برای ما جوانان و ...

شاید این فتح بابی باشد برای حرف‌هایی که بازهم روی خطوط قرمز نانوشته و دوست‌نداشتنی وبلاگی‌ست.             تا خدا چه خواهد و بندگانش چه گذارند پیش آید!

 

 

مدیرکل صداوسیمای اصفهان / رضا رشیدپور و همسرش / مدیر تهیه برنامه زنده‌رود

 

 

گپی خودمانی با مدیر تهیه برنامه « زنده‌رود »

« مخاطب محوری طوری نیست »

 

  • صدرا مجد

طوفان دیگری در راه است

مانیفیستی با زبان دهه شصت

رمانی که قرار بود طوفان بپا کند اما ...

 

خیلی وقت بود دوست داشتم شرحی کوتاه در حد فهم خودم

از کتاب‌هایی که خوانده‌ام و می‌خواندم، اینجا بگذارم که هم

 بنوعی دیدگاه و نظر خودم را گفته باشم و هم از نظرات دوستان استفاده کنم،

 در این بهبهه " تبعید " و کار و ... فرصتی حاصل شد

که از ته به سر این‌کار را بکنم و آخرین کتاب خوانده شده،

«طوفان دیگری در راه است»  «سید مهدی شجاعی‌»ست

 که با رونمایی و تبلیغات بسیار روانه بازار شد.

به‌لطف خدا دوست دارم این کار را ادامه دهم. ان‌شاءا..

 

 

داستان به یک‌باره با شوک جذابی شروع می‌شود، "حاج امین" نامی در یک محله، کلی کار عام‌المنفعه کرده است و این‌بار می‌خواهد مدرسه‌ای بسازد و گیر می‌کند به یک قطعه زمین که متعلق است به زنی بنام "زینت" که سفت و سخت ایستاده و نمی‌فروشد و می‌گوید باید رودرو "حاج امین" را ببیند

و" حاج امین" هم می‌گوید: «منو با این زنیکه بدکاره روبرو نکنید»

مهندس مشاورش توضیح می‌دهد که: « این حرفها مربوط به گذشته است»

و حاج امین می‌گوید: « از کجا معلوم؟!» و وقتی مردم این را شنیدند، حرفهایی کهنه را از توی صندوق خانه‌ها درآوردند و ریختند وسط دایره:

« این زنیکه رقاصه بوده.»

« فاحشه بوده.»

« بدون اصلا با ساختن مدرسه مخالفه!»

می‌توانید فصل اول این رمان را در ایــــنـــــجـــــا بخوانید.

 

 

رمان «طوفان دیگری در راه است» جدیدترین نوشته «سید مهدی شجاعی»این شک آن‌قدر جذاب است که تصور می‌کنی یک نفس تا انتهای داستان را خواهی خواند و غمی در چشم‌هایت می‌آید که امشب هم خواب نداریم...

خیلی سریع قضیه باز می‌شود که "حاج امین" معتمد محل امروزی، پیش از انقلاب چه رفت و آمدی داشته است در دربار و چه‌ها که نمی‌کرده و "زینت" خانم فعلی رقاصه‌ای بوده که یک‌شب پسر این حاج امین را می‌دزدد و داستان تحول خودش و "کمال" –پسر هوشنگ امینی- را فراهم می‌آورد. تحولی که با سفر "کمال" به آمریکا و تحصیل در رشته پزشکی آغاز می‌شود و نویسنده سعی می‌کند با نامه‌هایی که بین "مازی جون" (مخفف مامان زینت جون) و "کمال" ردوبدل می‌شود، آن‌را نشان دهد و از همین‌جا کندی و کسلی رمان آغاز می‌شود.

 

174صفحه‌ (چیزی نزدیک به نصف کل رمان) که تنها به این نامه‌ها اختصاص دارد که بعضا تماما یک‌جور حرف را می‌خواهد بزند. نامه‌هایی که محملی شده است تا "سید مهدی شجاعی" به هرچه اعتقاد دارد در قالب آن بخورد مخاطب دهد :

تحول در برخورد با پدر

ذکر نکاتی از زندگی شهید چمران

انقلاب ایران و ددمنشی رژیم شاهنشاهی

جنگ دلیرانه مردم در مقابل تجاوزگری عراق

پیدا کردن دوست دختری در یک مجلس و اثبات به خواننده که این هوس‌ها زودگزند

دعوا کردن با یک بدحجاب و اثبات لزوم حجاب

علاقه دوطرفه با دختری دیگر اما رها کردنش بخاطر جنگ ایران

و چندین مورد دیگر که خیلی رو و عیان به ذکر دیدگاه‌های نویسنده می‌پردازد.

بقولی زاویه نگاه دهه شصتی!

که البته بی‌خود نیست، این رمان در همان دهه 60 نوشته شده و برای چاپ حالا یک بازنگری شده است.

 

 

متن کامل را در ادامه مطلب بخوانید

 

  • صدرا مجد

می خواستم این پست را دو اپیزودی کنم

یکی همین بحثی که می‌خوانید

و دیگری اتفاقات اجتماعی که در مورد بنزین اتفاق افتاد

دومی را خیلی خلاصه در یادداشتی برای " اکسیر " نوشتم

در « مجله الکترونیکی اکسیر » می‌توانید بخوانید

یونس‌خان هم زحمت کشیدند در وبلاگ‌شان گذاشته‌اند

بحث بیشتر در مورد ادعاهای واهی فرهنگ متعالی مردم امروزی ایران بماند برای بعد.

فعلا این چند خط کوتاه ...

 

خوردو سمند LX در ایران به قیمتی حدود 13میلیون بدست مردم می‌رسد

همین خوردو ( البته شاید با QCبالاتر ) حدود 7هزار دلار صادر می‌شود

این تفاوت چیزی حدود 6.5میلون تومان می‌شود

سود متعارف کوتاه‌مدت بانک‌ها چیزی حدود 15درصد است

یعنی سود 6.5میلیون در یک‌سال، 975هزار تومان می‌شود

دولت ادعا می‌کند قیمت بنزین نرخ خلیج‌فارس حدود 500-600 تومان است

یعنی با این سود، حدود 1700 لیتر بنزین می‌توان خرید

یعنی در یک ماه حدود 140 لیتر بنزین یک خریدار ماشین سمند می‌تواند به نرخ آزاد بخرد

مردم خریدار سمند LX بصورت پیش‌پرداخت، هزینه 140لیتر بنزین نرخ آزاد را به خوردوساز محترم پرداخت کرده‌اند و حالا مجبورند بالاجبار 3.3 لیتر در روز مصرف کنند به نرخ 100 تومان

در حالیکه اگر خودرو به قیمت جهانی‌اش به دست مردم برسد براحتی می‌توانند بیش از این میزان سهمیه‌بندی به نرخ آزاد بنزین خرید کنند.

 

مشکل کجاست ؟

مگر یکی از اعتراضات محمود احمدی‌نژاد در زمان تبلیغات نهمین دوره ریاست‌جمهوری، سیستم معیوب خودروسازی نبود؟

چرا بعد از 2سال شاهد هیچ اقدام انقلابی در این حوزه نیستیم؟

حمایت از صنعت خودروسازی داخلی به چه ارزشی ؟

25 سال هزینه غیرمعمول از مردم برای یک پراید کیفیت پایین گرفته‌ایم چرا ؟

تولید خودروهای ایرانی با متوسط مصرف 10 لیتر در حالی‌که خودروهای اروپایی متوسط مصرف 5.5 تا 6 لیتر دارند.

چرا دولت خودروسازان را مجبور به تولید خودرو کم‌مصرف نمی کند؟ چرا مجبور به بهبود وضعیت تولیداتشان نمی‌کند ؟

آیا این حمایت از بقیه صنایع داخلی ( مثلا نساجی ) انجام گرفته یا می‌گیرد؟

مشخص نیست سیاست تحمیلی چرا فقط برای بانک‌ها ( دولتی و خصوصی ) اجرا می‌شود ، خودروسازان تنبل داخلی که بیشتر از بانک‌های خصوصی تحت نظارت و قدرت دولت‌اند به امان خدا رها شده‌اند.

این مافی‌التفاوت هزینه واقعی خوردو و هزینه پرداختی توسط مردم کجا می‌رود؟

چه می‌شود؟

کیست پاسخگوی این ظلم به مردم به بهانه حمایت از یک صنعت شکست‌خورده ؟

حمایت تا چه اندازه؟

آقایان سیاست‌مدار اقتصاددان ! مشکل کجاست ؟

 

 

  • صدرا مجد

 

اصلا دلم نمی‌خواهد در این فضای گند دوقطبی از 3تیر بنویسم.

اول از همه اینکه شاید یکم دیر شده باشد

دوم اینکه اینقدر بروبچه‌ها نوشته‌اند که فکر کنم گفتنی‌ها گفته شده باشد در ضمن من اصلا از این بازی های وبلاگی خوشم نمی آید.

سوم اینکه در مورد 3تیر می‌توان دو زاویه دید داشت یکی کاملاً مثبت ( همان‌طور که گفتم، خیلی نوشته شده، مثلا لیستش این‌جاست ) و یکی منفی که الحمدالله هروز دارد نوشته می‌شود.

اما اگر تو بخواهی بنویسی ، انتقادی با امید به آینده و قبول داشتن کلیات مسلماً مخاطب نخواهی داشت چراکه به لطف دوستان آن‌قدر فضای گفتمان ما دوقطبی شده که یا باید تعریف و تمجید کنی یا فحش بدهی.

اگر منصفانه بنویسی از جانب این‌وری‌ها متهم می‌شوی به اینکه " در این اوضاع تو هم فحش میدی؟ الان باید دفاع کرد"  و از جانب اون‌وری‌ها پیرو  فاطمه رجبی و حامیان بی‌منطق رئیس‌جمهور می‌شوی.

در این فضای گند دوقطبی اگر از 3تیر ننویسی بهتر است ولو اینکه نه در لینک دوستان "این‌وری" قرار بگیری و نه در پیوندهای دوستان "اون‌وری"

 

رئیس‌جمهور که 17 میلیون رای آورد

 

اما این چند سوال بدجور ذهنم را مشغول می‌کند.

 چرا سید محمد خاتمی با 21میلیون رای رئیس‌جمهور محبوب بود و محمود احمدی‌نژاد با 17میلیون رئیس‌جمهور یه عده گدا گشنه !؟

 چرا انتخابات 2خرداد 76 که در وزارت کشوری بشارتی بود سالم‌ترین و آزادترین انتخابات اما 3تیر 8۴ که در وزارت کشوری لاری ، پر از تقلب و تخریب و اشتباه !؟

 چرا مجلس ششم که همواره ادعای پیروی از خاتمی داشت بهترین و مردمی‌ترین مجلس بود اما مجلس هفتم که 4بار یک وزیر و به 4وزیر مختلف رای اعتماد نداد دولتی‌ترین مجلس و وابسته‌ترین !؟

 چرا "معین" که بهترین شرایط را برای پیروزی داشت - اول که ردصلاحیت شد و بعد تائید، بهترین نشانه مخالفت قشری از نظام با او ، خاتمی صراحتاً از او حمایت کرد ، سخنگوی دولتش را یک زن معرفی کرد و معاون اولش را یک ردصلاحیت‌شده در مجلس هفتم، اما باز هم شکست خورد !؟

 چرا هروقت انتخابات آزاد برگزار می‌شود اصلاح‌طلب‌ها رای می‌آورند اما 2مین دوره شوراها که تائید صلاحیت اصلاً وجود نداشت ، همه گروه‌ها حتی ملی-مذهبی‌ها هم کاندیدا بودند اولین شکست بزرگ اصلاح‌طلبان در حین حاکمیت بود !؟

 چرا عشق و علاقه مردم به خاتمی از سر محبت بود اما استقبال وصف‌ناچدنی از احمدی‌نژاد عامه‌گرایی و توده‌ایست !؟

فعلا همین‌ها باشد تا بعد.

 

تراکت‌ها را که می‌توانید بخوانید : « برای مقابله با اختناق و وحشت، به هاشمی رای می‌دهیم »

 

راستی می‌دانید که الان 2سال از 3تیر8۴ گذشته

و ما در خفقان و تحجر بسر می‌بریم

هیچ روزنامه مخالف دولتی چاپ نمی‌شود

در هیچ وبلاگی حق انتقاد به دولت نیست

هیچ خبرگزاری نمی‌تواند از نقاط ضعف دولت بگوید

در خیابان‌ها زنان از مردان با دیوار جدا شده‌اند

در تاکسی و کوچه و محل کار نمی‌توانی حرف بزنی

 ●●●

این جمله مربوط به سرمقاله ۲۹خرداد۸۴ روزنامه شرق به قلم "محمد قوچانی" است :

« خودکشى سیاسى نیز چون خودکشى فردى گناه کبیره است. نقدهایمان بر هاشمى را مى‌توانیم از هفته آینده شروع کنیم روزى که مطمئن هستیم رئیس جمهور کسى نیست که پس از انتقاد از او آینده اى را پیش روى خود نبینیم. »

خودتان تیترهای شرق را در یک هفته بین دوره اول و دوم انتخابات مرور کنید

جدا انتخاب کردن از بینشان سخت بود « آرشیو روزنامه شرق »

اگر حالش را داشتید یک سری هم به « هم میهن » بزنید


خدایا کمک ، کم مانده راه نفس‌مان بند بیاید ...

 

  • صدرا مجد

این نوشته را یک‌سال پیش نوشته‌ام

برای شماره 9ام هفته‌نامه اصفهان زیبا

صفحه جوان آن شماره اختصاص داشت به

"دو مبارز عاشق"، « چمران » و « شریعتی »

قلمم را سخت کنترل کردم تا قابل چاپ باشد و شد

اما تبعات زیادی داشت

صفحه 7 روزنامه زیراکس‌شده همراه با یک‌سری خط زیر جملاتش

بازخوردی بود از حضرت حاج‌آقا م.

نوشتاری که همراه با یکی دو مورد دیگر در روزنامه اصفهان زیبا

حتی باعث شد درخواست سردبیر و رئیس‌ روابط عمومی شهرداری

برای دیدار حاج‌آقا در منزل‌شان هم رد شود

و یکی از 3اثر بنده در دومین جشنواره مطبوعات استان اصفهان

 بود در بخش "جوانان و مطبوعات"

که حاصل‌اش رتبه برتر و یک ربع سکه !

 

 

نسل جدید گیج

استاد بروی صندلی نشسته است، خود او بود که این دعوا را راه انداخت اما حالا ساکت و آرام نظاره‌گر نه بحث بلکه جدل دانش‌جویانش است که هیچکدام آن سال‌ها را ندیده‌اند؛ جوانانی که این انقلاب پرورش داده است :

عده‌ای مخالف دوآتشه دین! بعضی‌ها منطقی و عاقل ، بعضی بدون استدلال پرخاش می‌کنند، تهمت می‌زنند و عده‌ای گیج، گیج گیج.

او گمان می‌کند گویا بیشتر این نسل گیج‌اند! آنهایی که انقلاب کردند فراموش کردند ساده‌ترین کار را کرده‌اند و مراحل سخت‌ترش یعنی نگه‌داشتن این انقلاب و پرورش نسل جدید آن هنوز مانده است.

آنها میدان را رها کرده‌اند اگر هم نه، نمی‌دانستند چگونه با چه زبانی باید آن‌همه حرف را انتقال داد گویا کارهای مهم‌تری پیدا کرده‌اند! در این میان هم  عده‌ای فرصت‌طلب هر‌آنچه خواسته‌اند به خورد این جوانان داده‌اند و حاصل آن نسل جدید گیج!

 

- متن کامل نوشتار را در ادامه مطلب بخوانید -

 

  • صدرا مجد