زیر چتر یک دیوانه
شنبه, ۳ بهمن ۱۳۸۸، ۰۱:۱۰ ق.ظ
محله ما دیوانه زیاد دارد، علتش را درست نمیدانم
شاید قدیمی بودنش علت باشد، شاید سنتی بودن مردماش، شاید هم خود هممحلهایها !
میگویند قبلترها این مدرسه سر خیابان که الان طلاب درش درس میخوانند، دیوانهخانه بوده؛ اللهاعلم.
الان که جای دیگر مستأجریم تا ملک پدری را چهارتا رویش بسازیم دلم برای تکتکشان تنگ شده
هممحلههای دوستداشتنی :
یکی رو میکرد به دیوار و نسخهای که دستاش بود را هی مرور میکرد آنهم با صدای بلند
آنیکی همینجوری کجوکوله رژه میرفت در محله
دیگری به میتیتلفنی معروف بود، انگاری دستهی تلفنهای قدیمی را میچرخاند و هی [...]
اما یکیشان بود که وقتی دوروبرش شلوغ میشد دیگر کنترلاش دست خودش نبود؛ گمان میکرد به طرفداری او جمع شدهاند، خندههای زیر لب بچههای شر محله را نمیدید؛ شایدهم میدید و نمیخواست دوروبرش خلوت شود؛ آخر اینجور که می گویند دیوانهها هم دیوانه نیستند!
شاید از تنهایی میترسید؛ از فراموشی در تاریخ
از آنکه آیندگان بیعرضهگیاش در تاریخ را بخوانند
همین بود که دوست داشت دور و برش شلوغ باشد
زیر چترش همه باشند و شلوغ
●●●
دارم فکر میکنم همه یکجورهایی دیوانهایم
یکی دیوانهای را گفت: بشمار برای من، همه دیوانگان را
جوابش داد: کاین کاریست مشکل شمارم، خواهی ار فرزانگان را
- ۸۸/۱۱/۰۳