من و روح خدا و خدا
بنگر به جماعت مانده بهپا، به سه تن، من و روح خدا و خدا
فَکَفَیْتُ به عَلَماً و کَفی، نبود که نماز مرا شکنی
خم و می، نی و عاشق و نور خدا، ره میکدهای به از این بنما
زکنار تو از چه روم به کجا، که نموده به پا چو تو انجمنی؟
به دمی بنشسته غمت به دلم، مگرم که سرشته شدی به گِلَم
مگرم که تو روح خدا شدهای، که دمیده خدا به دمی به تنی
بشکن، بشکن به سخن دل من، بکُشش بکشش به فنون و فتن
که فغان نکند چو تواش بکشی، که صدا نکند چو تو میشکنی
بت من بشکستی و خود شدهای بت من، بت من! تو چه بتشکنی
فَکأَنَّ لَأَنْتَ کَبیرُهُمُ، فَکَسَرْتَهُمُ بیَد ٍ قَمَن ٍ

پینوشت ● شعر وزناش سنگین است، خواندنش مشکل اما دلنشین، این چند بیتاش را بیشتر دوستداشتم
از اولین فارغالتحصیلهای سمپاد که حالا برای خودش دکتر شده است و گویا از مشاوران امور نخبگان شورای عالی انقلاب فرهنگی
این شعر را با نام «رکضالخیل» همان سالهای آخر دهه ۶۰ گفته است؛ میتوانید کاملش را در کتاب «هفت سپهر» پیدا کنید؛ کتابی که گزیده هفت شبشعر انقلاب اسلامی در مدرسه علامهحلی است
شعرهای نابی از آرش ابوترابی، رضا امیرخانی، سعید شریعتی،... و او
●
●
از کامنتها و ایمیل و خبرها بشود فرار کرد، پیامکها را خوانده و نخوانده Delete کرد
این صداوسیما را نمیشود، البته وقتی هنوز بعد ۳۰سال بقای نظام ما به حضور حداکثریست
طبیعی هم هست، چه فرقی میکند
یکی میگوید
انتخابات دهم ای شیعیان، صفین ماست شال سبز قاسطین ...
دیگری بگوید
نصرمناللهوفتحانقریب مرگ بر این ...
آخرش چیست؟
بعد از پینوشت! ●
- ۸۸/۰۳/۱۳
