گـُ ـزینش (به ضم گاف و هـ اضاف!)
داشتم برایش از گزینشهای مسخره برخی سازمانها میگفتم
اینکه هنوز در دهه سوم انقلاب، عین دهه ۶۰ برخورد میکنیم { حالا که فکر میکنم میبینم بیخود نیست نخستوزیر دهه شصتی هم هوس کرده بود برای ریاست در هزاره جدید! }
هنوز هم میپرسند «شلوار چی میپوشی؟ ریشهات را با تیغ میزنی یا ماشین؟ روزه میگیری یا نه؟ راهپیمایی میری یا نه؟ نمازجمعه چطور؟»
اینجا که رسیدم، گفت:
« آره! یه بار توی همین گزینشها ازم پرسیدن نمازجمعه میری؟ منم تقیه کردم به گوشدادن نمازجمعه از تلویزیون و گفتم بله »
جدی گفت اینرا و من ادامه دادم که نمیدانم، اما به خود طرف هم گفتم، اینجور انتخابها و این روش مترکردن اعتقادها {بدون درنظرگرفتن صلاحیت مترکننده و حقانیت این رفتار و صحت و سقم دینیاش} هیچ فایده و خروجی درستی برای سازمان ندارد.
چه بسیار دیدهایم و دیدهاند خودشان نتایجاش را؛ اما نمیدانم هنوز انگیزهشان از اینجور بازیها چیست؟
خیلی خیلی ساده بخواهیم نگاه کنیم همین نماز؛
در همین مورد، چند نفر را بگویم که نماز نمیخواندند اما خیلی راحت پاس کردند این مرحله را؟
کاری اصلا به حق بودن ملاک سنجش ندارم، خروجی سیستمشان را میگویم.
همینجا گفت:
« راستی! دست دادن با آدمی که نماز نمیخونه چه جوریه؟ باید رفت بعدش دست را آبکشید، چون قاعدتا دست عرق کرده و یکم خیسه؛ نمازنخون هم طبق روایات کافره دیگه »
هیچی! موندم چی جوابش را بدهم؛ تقیه یا طهارتش را باور کنم!
- ۸۸/۱۰/۲۳