یه سری از پستهای «جایی برای بودن» را میارم اینجا
- ۱ نظر
- ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۱۴:۲۲
بالاخره هجرت از بلاگفا انجام میشود؛ آنجا میشود جایی برای بودن؛ اینجا میشود یککمکی تخصصیتر!
به نظر جای جالبی میآید؛ به تجربهکردنش میارزد.
●●●
آدم علیه السلام بعد از کشته شدن هابیل، بسیار گریست و به درگاه خداوند شکوه کرد. خداوند به او وعده پسری داد تا جای هابیل را بگیرد. آنگاه به او فرزندی عطا کرد که آدم او را شیث نام گذاشت. خداوند به آدم وحی کرد که: «این پسر بخششی است از جانب پروردگارت، پس نام او را «هبة الله» بگذار.» و آدم علیه السلام نیز چنین کرد.
نام دیگر شیث بن آدم، هبة الله است. او فرزند و جانشین حضرت آدم بود.
« پشت سر سیستم ستاره سازی و ستاره پرستی، فقط حماقت هواخواهان پروپا قرص، بیذوقی نویسندگان سناریو و حیلهگری تجاری تهیه کنندگان فیلم پنهان نیست؛ اینجا قلب دنیا و عشق دنیا در میان است. نوعی دیگر از پوچی، نوعی دیگر از انسانیت عمیق »
Edgar Morin فیلسوف و جامعهشناس فرانسوی
●●●
به نامم فکر میکنم، به اولین وظیفه پدر و مادر: نام نیکو نهادن بر فرزند
به رسانه فکر میکنم، به ماهیت ستاره محوری رسانه
به الگو فکر میکنم، به لزوم وجود الگوی دستیافتنی برای جوان
چه کسی مقصر است براستی !؟
●●●
من داشتم خجالت می کشیدم؛ نه برای خودم که توی اون سینی بعنوان دانشجو داشتم ناهار میخوردم، نه برای دانشکدهام که این طوری بین ماها تفاوت گذاشته بود؛ برای اون دو تا دلم میسوخت که یه وقت از گلوشون پایین نره وقتی میبینند که یه پسره دانشجویی این طرفشون نه ماست داره نه سالاد نه نوشابه قوطیای اونهم با این غذا !
زود ناهارم را خوردم که بنده خداها معذب نباشند!
●●●
بین دوتا کلاسم وقتی یه سری رفتم جلو آمفی تئاتر دانشکده که ببینم دقیقا سمینار چیچی بوده، دیدم انگاری سمینار همون ظهر ختم شده به ناهار.
یه چرخی که زدم، دیدم کتابی رو زمین، اون گوشه افتاده؛ برش داشتم دیدم یک کتاب ۶۶۲صفحهایست که درباره آیندهی ایران و چشمانداز و افق و از اینحرفهاست. گویا کتابش کمی سنگین بوده برای هدیه فرهنگی سمینار، بنده خدا گذاشته بود کناری که دیگریای مثل من بردارد و استفاده کند!!!
خدا خیرش دهد؛ گفتم اینجا ازش تشکر کنم!
یتیم حوزه فرهنگی هستیم
کسی را نداریم که به او اقتدا کنیم
و بگوییم او میایستد به پای ما
هیچ کس نیست
میگذارند هرکس
با هر ادبیاتی
و بیادبی
و بیاخلاقی
هرچه میخواهد
بگوید و حمله کند
.
.
.
.
درددلهای ابراهیم حاتمیکیا
برنامه راز
شبکه۴
۵شنبه
۱۱فروردین
هزار و سیصد و
نود
اخلاق جاده هنر است و تکنیک مرکب هنرمند
برخی با ماشین آخرین سیستم در جادههای سنگلاخ و مال رو میرانند
برخی سوار بر الاغ در اتوبان میتازند.
این تک براده «سیدحسن حسینی» هیچ ربطی به رقابت دوستانه این روزهای
اصغر و نادر و مسعود۳ و سیمین و فرهاد و شریفینیا ندارد
فقط محض یادآوری هنرمندانمان و
بزرگداشت هفتمین سال درگذشت سید است
همین...
فکر نمیکردم اولین پست نودیام سینمایی باشد آن هم بین اینهمه اتفاقات سیاسی، جنبشهای مردمی و عشقولانههای شخصی!
اما هرچی فکرش را میکنم میبینم اینکه بالاخره این دنیای ما واقعی ست یا ما در رویاییم، اینکه چقدر اندیشهها ولو کوچک میتوانند مهم باشند و اینکه کاش میشد رویاها حقیقی میشدند مهمترست از این حوادثی که اتفاق افتاده!
●●●
امسال نیت کرده بودم غیر انجام کارهای عقب مانده در تعطیلات، کتاب بیشتر بخوانم که بازهم مثل هرسال نشد اما به لطف خدا حداقل هیچی تلویزیون ندیدم بغیر برنامه تحویل سال با اجرای فرزاد حسنی همراه با یک مشت ستاره آن هم بصورت نیمه خواب بیدار و بعد هم یکبار گذری تبلیغ یک فیلم که سکانسهایش آشنا بود اما با اسم عجیب غریب که میخواست جمعه پخش شود ساعت ۴ و اینگونه inception کریستوفر نولان را وسط یک مهمانی در فاصله ۳۰سانتی متری تلویزیون دیدم؛ گرچه ۴-۵ماه پیش دانلودش کرده بودم و کلی هم شنیده بودم که دیدنیست اما نمیدانم چرا نشده بود ببینم
● اول تشکر از سازمان فخیمه صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران که فیلم اسکاری ۲۰۱۰ را برایمان دوبله نمود و با حداقل حذفیات به نمایش گذاشت و اگر این همسر دیکاپریو (که نقشاش را Marion Cotillard بازی میکرد) فقط کمی درست لباس پوشیده بود این ۲۰دقیقه که ما کلی گیج شدیم، قصه رابطه زن و شوهری کاب و مال چیه، چه جوری مرده و اینها، راحتتر حل میشد و لزومی به مراجعه به نسخه اصلی فیلم نمیبود!
بهرحال بازهم تشکر میکنیم از عمو عزت، علی رغم اینکه نسبت به سیاستهای مدیرانش در بازتاب شلوغ پلوغیهای سوریه، لوگوهای شبکه مزین به سال جهاد اقتصادی مبارک! و ستاره سازی مسخره برادر تازه برگشته از فرانسه، از دستاش حسابی گله داریم!
●● بعد اینکه بعضیها نام فیلم را «سرآغاز» ترجمه کردهاند برخلاف «تلقین» که متداول شده است گویا، به نظر میرسید ترجمه سرآغاز فقط یک برداشت ساده از دیکشنری بوده اما میشود اینگونه فکر کرد که کارگردان دارد بذری را در اندیشه ما میکارد که قرارست سرآغاز یک شروع باشد، اینسپشن یعنی شروع راه تازه و مرحلهای جدید که این راه را کاب با تخریب همه آن شهر ۵۰ساله رویاییاش، له شدن زیر چرخ قطار و ترک کردن خیال همسرش که به قول خودش I miss you more than I can bear انجام میدهد برای باز یافتن خودش...
و یا حتی تغییری که قرارست در طرز رفتار فیشر ایجاد بشود که دیگر مثل پدرش رفتار نکند و یکه ابرقدرت انرژی جهان نباشد و همان گونه خودش دوست دارد رفتار کند نه آن طور که پدر بوده
یعنی آغاز... شروعی جدید و گذر از مرز واقعیت و رسیدن به حقیقت.
●●● یک نکته دیگر اینکه به نظرم تمام این اتفاقات در فیلم افتاد تا دی کاپریو برگردد به خانهاش و خانهاش جایی نبود جز آمریکا که ممنوع کرده بود ورودش را؛ گرچه شاید اندکی نکتهاش متوهمانه از ژانر دکترینال بدون مرز باشد!
البته طبق معمول در مورد این فیلم هم دکتر عباسی تحلیل دارند که بنده نتوانستم ۵۶۰مگاش را دانلود کنم، شما خواستید استفاده کنید + بعد برای ما هم تعریف کنید.
●●●
آخر فیلم معلوم نشد این دنیایی که کاب بدان رسید واقعیت دارد یا نه؟ چرا که هنوز فرفره در حال گردش بود که تیتراژ پایانی فیلم خبر از پایان برداشت آزاد فیلم داد؛ اما آیا اصلا اهمیت دارد؟
هر بار که کاب از رویایی بیرون میآمد فرفرهاش را میچرخاند تا بفهمد به واقعیت برگشته اما این بار بر خلاف دفعات گذشته منتظر نتیجه نماند و به استقبال فرزندانش رفت
و این یعنی اینکه باید بیشتر فکر کرد به زنده گی تا به رویا یا واقعیت بودن آن
به حقیقت که چیست و باید بدان رسید
به اندیشه
به کوچکترین اندیشه
که میتواند همه چیز را تغییر دهد
Listen, there's something you should know about me
About inception:
An idea is like a virus.
Resilient; Highly contagious
And the smallest seed of an idea can grow.
It can grow to define or destroy you.
The smallest idea, such as:
"Your world is not real "
Simple little thought that changes everything...
● دریدهگویان کپیرایت نفهم!
هیچ ربطی ندارد که آنجا بودم؛ ساندیسها را خوردیم و با ماشین هماهنگ شده آمدیم و تحریکمان کردند که چه شعاری بدهیم و یواشکی برایمان ناهار آوردند یا نه؛ اما رئیسی که انتقاد را برنمیتابد و اینچنین مخالفان خود را دریدهگو و غوغاسالار میخواند باید اندکی به خودش بیاد.
گرچه حرفها و شعارها از مرز ادب و نقد عبور کرده بود اما آقای رئیس هم باید بپذیرد که رفتار و سکناتش در این مقام و صندلیای که برش تکیه زده، تبریک تلفنیاش که سرآغاز همه ماجراها بوده و همچنین خیزی که برداشته برای دوره ۱۱م، به این راحتیها قابل لاپوشانی نیست؛ باید بیشتر مراقب این ۴تا جوان بیمنطق باشد و البته بیشتر نگران عقوبت کردارش!
وسط این هیاهوهای دانشگاه آزاد و افاضات مؤدبانه پسر شهید مطهری، گویا مغفول ماند این بدعت قانونگذاری شخصی و قضیه کپیرایت؛ با رسیدن به روزهای پایانی ۳۰سالگی شهادت مرتضی مطهری یعنی پایان حق تألیف آثارش و بهطبعش موارد دیگر؛ یکهو فوریت میآید مجلس برای اصلاح قانون سال ۱۳۴۸ و آنهم فقط یک مادهاش که مربوط میشود به حقوق مادی پدیدآورنده ؛ باز آقایان اندکی از رویشان کم شد و آن تبصره علیآقا را که میخواست فقط کتابهای پدر را استثناء کند حذف کردند اما ماحصلاش شد یک انحصار دیگر در فرهنگ؛ حالا نکته جالبش آنجاست که طبق فرموده داماد شهید مطهری، این قانون عطف بهماسبق نمیشود و کتابهای جلال و شریعتی و ... عیبی ندارد همه چاپشان بکنند!
البته گویا نباید از این مجلس اصولگرا بیش از این هم انتظار داشت
● ● ●
اینها را گفتم که بدانید آدمها قبل مردن، کلی حرف دارند برای زدن؛ تازه اینها بغیر پستهای اختصاصی برای سوسنخانوم و سوسن کوری، فرشید منافی و رادیو پسفرداش، پناهیانوطلاومس، نفحات نفت امیرخانی، دموکراسی حضرت زم و ... بود.
وقتی حجم دیتا بالا میرود و زمان انتقال پایین، ناچارا سرعت انتقال دیتا میرود بالا و ذهنهایی که پروسسورشان نمیتواند این throughput را تحمل کند، میگویند «هذیان میگوید قبل مرگاش»
البته میتونی انکارش کنی؛ تو میتونی هرچیزی را انکار کنی
اما اگه قبولش کردی، باید بهش اعتماد کنی
باید بهش فرصت بدی، این جزء بازیه
باید صبور باشی و بهش فرصت بدی
« تهران در بعدازظهر، مصطفی مستور، نشر چشمه »