دهکده شخصی

رسانه نوشت‌های فرشاد

دهکده شخصی

رسانه نوشت‌های فرشاد

کلمات کلیدی
پیوندها

TrUsT

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۸۹، ۰۵:۰۷ ب.ظ

تنها چیزی که من فهمیدم اینه که
باید بهش اعتماد کنی
به حرف‌هاش، به کارهاش، به تصمیم‌هاش، به انتخاب‌هاش

البته می‌تونی انکارش کنی؛ تو می‌تونی هرچیزی را انکار کنی
اما اگه قبولش کردی، باید بهش اعتماد کنی
باید بهش فرصت بدی، این جزء بازیه
باید صبور باشی و بهش فرصت بدی

باید بهش اعتماد کنی

« تهران در بعدازظهر، مصطفی مستور، نشر چشمه »

 

  • صدرا مجد

نظرات (۱۶)

مطالب خوبی داری.
به من هم سر بزن.
www.lolohacko.blogfa.com
  • فرشته مقرب خدا
  • دیگه صبرم تموم شد.. خسته شدم از بس جون آدم ها رو گرفتم و هیچکدومشون قبل از اینکه جونش رو بگیرم با مهربانی بهم نگاه نکرد..یه روز اتفاقی داشتم جون یه وبلاگ نویس رو می گرفتم که دیدم کلی بازدید داشته..و کلی کامنت های محبت آمیز این بود که از خداوند متعال خواستم که اجازه بده من هم یه وبلاگ راه بیاندازم و با نوشتن خاطراتم حداقل کمی آسوده خاطر بشم...
    باشه
    بهش اعتماد می کنم.
  • تاجر شیرازی
  • فکر می کنم برداشت اکثریت از این جمله سیاسی باشه
    شاید هم مال اینه که خرداد می نویسید
    وبلاگ هایی که سر می زنم اکثرا این ماه سیاسی می نویسن.....
  • اهمیت نداره
  • زر نوشت (به کسر ز)
    پاسخ:
    نظر لطف‌تونه
    یه عمر اعتماد کردیم....
    ولمون کن!
    چیطوره یه دو روز اون به ما اعتماد کنه.
    سلام
    اووخ این حچ خانوم چه ربطی به خدا داشت!
    پاسخ:
    آدم ندیدی حرف بی‌ربط بزنه !!!
    آخه چه جوی می شه اعتماد کرد؟
    چه جوری..
    فکر کنم حرف از خدا زدن بدجوری سیاسیه. از شما بعیده که نمی دونین

    دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ما.شایدم برعکس.


    نشر چشمه رو دوست دارم. مجموعه داستان کوتاه های باحالی منتشر کرده.
    خدا؟ شمام که منظورتون اون خانومه اون پایین نیست....
    وقتشه خدا به ماها اعتماد کنه تا ما از خودمون نا امید بشیم و بعد ما ها به خدا اعتماد کنیم
    پاسخ:
    ؟
    خدا به ما اعتماد کرده

    این​همه ودیعه​ از خودش سپرده به ما؛

    قرار بوده خلیفه باشیم

    این که نیستیم،

    تقصیر خودمان است

    هنوز هم قرار است باشیم؛


    خدا اعتمادهایش را کرده

    نوبت ماست،

    که بسپریم زندگی​مان را به دست او

    از آن کوچک​ترین جلوه​ها،

    تا آن بزرگ​ترین​هاش
    فکر می کردم حدیثی چیزی باشه. البته بازم فکر می کنم آیت الله مدرس گفته بود اول.

    بله خوب ، کاش سیاستمون عین دیانتمون بود که نیست.
    قبول، تک تک جمله های این پست عمیقا قبول! ولی گاهی فراتر از صبر آدم، صبر می خواهد انگار!؟
    همیشه فکر می کردم وقتی سختی می دهد، امتحان می گیرد، به اندازه ی ظرفیت طرف است، یا به اندازه ای که ظرفیت آدم را بالاتر ببرد.

    ولی یک مربی داشتم دعایش این بود که: خدایا ما را با چیزی که توان و تحملش را نداریم امتحان نکن!
    دوستی گفت آن دعا انگاری یک روایت است.
    حالا هنوز معتقدم سختی هایش بهانه ی بزرگ کردن است،
    اما مانده ام این که گاهی امتحانه خراب می شود یعنی در حد من نبود که خراب شد یا خوب درس نخواندم، فکرهای خودم یا دعای معلمم؟!
    میان سختی ها می شود یک علامت سوال گنده با جوابش که: نگران تنگی و فشار مباش، شاید در آغوش می فشاردت..
    .
    الحمدلله علی کل حال
    "باید بهش اعتماد کنی"

    این "باید"ش بدجور رو نِروه / نقطه
    البته فکر میکنم اون قبل از ما و خیلی بیشتر از ما، به ما فرصت داده و بهمون اعتماد کرده!
    یادمه استادمون میگفت در واقعه آتش زدن و احراق بیت امیرالمومنین و حضرت زهرا (س)، سلمان و ابوذر و مقداد کنار نایستادند؛ بلکه سقیفه صحنه درگیری مصداق آیه نور و آیه ظلمت بود، قد و قواره سلمان و مقداد و ابوذر نمیرسید و باید اطاعت میکردند. صحنه، صحنه زور آزمایی ابرانسانها در آن لحظه تاریخ شده بود. صحنه ای که در اوج مظلومیت است چرا که هیچ کسی در جبهه حق نیست که بتواند کاری بکند تا غربت و تنهایی، ولی خدا را در بر نگیرد. احراق بیت از عاشورا هم سنگین تر است. عاشورا 72 یار اجازه حضور پیدا کردند اما مدینه همه از شدت کوچک بودن برای این امتحان بزرگ باید کنار می ایستادند تا جلوی دست و پای بزرگتر ها را نگیرند.

    این جنگ ادامه پیدا کرده است. پارسال این موقع خیابانهای ما را تا صبح با ظلمت فتنه تاریک می کردند تا ولایت را به صحنه بکشند و یکبار دیگر جنگ ولی ها و ابرمردهای دو طرف آغاز شود. تا جایی که خودتان دیدید، احمدی نژاد دیگر قدش نرسید که جنگ را ادامه دهد.

    ولی این دفعه یک مشت بچه پا برهنه و پاپتی، با همه کوچکی شان میدان را رها نکردند. مثل مورچه هایی که به چنگ فیل رفته اند وسط آمده اند اما حاضر نیستند بگذارند در این جنگ نوبت به آقایشان برسد. عجب اتفاقی است!! آدم از وحشت، نفسش در سینه حبس میشود وقتی یادش میاید با دست خالی به چه جنگ پیچیده ای پا گذاشته ایم. ما صفر هستیم و بازی کردن در پازل ابرمردها را که بلد نیستم، اما تصمیم گرفته ایم این دفعه هیچ گردی بر قبای آقای ما نشیند. عجب کار ترسناکی کردیم. از فیلمهای ترسناک هم ترسناک تر است. ما اگر یک روز هالیوود بزنیم. صحنه های وحشت فیلمهای ما را این صحنه ها تشکیل خواهد داد!!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی