رمانی که قرار بود طوفان بپا کند
طوفان دیگری در راه است
مانیفیستی با زبان دهه شصت
رمانی که قرار بود طوفان بپا کند اما ...
خیلی وقت بود دوست داشتم شرحی کوتاه در حد فهم خودم
از کتابهایی که خواندهام و میخواندم، اینجا بگذارم که هم
بنوعی دیدگاه و نظر خودم را گفته باشم و هم از نظرات دوستان استفاده کنم،
در این بهبهه " تبعید " و کار و ... فرصتی حاصل شد
که از ته به سر اینکار را بکنم و آخرین کتاب خوانده شده،
«طوفان دیگری در راه است» «سید مهدی شجاعی»ست
که با رونمایی و تبلیغات بسیار روانه بازار شد.
بهلطف خدا دوست دارم این کار را ادامه دهم. انشاءا..
●●●
آخرین نوشته، سید مهدی شجاعی، رمان « طوفان دیگری در راه است » در زمانی کمتر از یک ماه بعد از چاپش دیگر در بازار پیدا نمیشود و قرار است چاپ دومش در این هفته دربیاید، نسخه اول در 3هزار نسخه توسط انتشارات نیستان در 396صفحه به قیمت 4900تومان چاپ شد که هزارنسخه آن پیش از انتشار، در بیستمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، پیش فروش شد وحالا میرود برای چاپ دوم.
اما براستی آخرین نوشته سید مهدی شجاعی طوفان بپا کرده است؟
طوفان دیگری در راه است داستان تحول روحی پسر و دختر دو خانواده در طول سالهای قبل از انقلاب است که بعد از انقلاب و جنگ هم میکشد؛ پسری به ظاهر دیوانه و دختری که رقاص و خوانندهی محبوب دربار است. « هوشنگ امینی ، کامی و یک رقاصه» از یکسو و « حاج امین ، کمال و زینت خانم» از سویی دیگر.
نطفهء اولیه داستان در سال 1365 بسته شده و نوشتن ان در این 20 سال ادامه داشته هر چند بین نوشته های اولیه و آخر فاصلهای 20 ساله افتاده است.
نویسنده در آغاز رمان غزلی از حافظ با مطلع
« آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کند»
آورده است. به گفته نویسنده این غزل چکیدهای از تمام رمان است.
خود شجاعی در مراسمی که برای رونمایی این کتاب برگزار شده بود از این رمان به عنوان مانیفست خود یاد کرد که بسیاری از مفاهیم دینی و اندیشههای او در آن آمده است. سید مهدی، رمان جدیدش را تلفیقی از تکنیکهای ادبی میداند: «.. هم دانای کل، هم مونولوگ و هم قالب نامه در فصلهای مختلف به کار میرود. در بخشهایی از رمان، روایت نویسنده هم هست. یعنی تمام این تکنیکها در هم تلفیق شدهاند و حتی زوایای دید مختلف در این رمان وجود دارد...»
او تاکید دارد که این کار جدیدش شبیه مابقی کارهایش نیست و میگوید : «...سعی کردم برای این کتاب از تجربیات نوشتههای قبلیام استفاده کنم، به عبارتی در این کتاب میخواستم محصول تجربیات پیش از این را به منصه ظهور برسانم... » ●●●
داستان به یکباره با شوک جذابی شروع میشود، "حاج امین" نامی در یک محله، کلی کار عامالمنفعه کرده است و اینبار میخواهد مدرسهای بسازد و گیر میکند به یک قطعه زمین که متعلق است به زنی بنام "زینت" که سفت و سخت ایستاده و نمیفروشد و میگوید باید رودرو "حاج امین" را ببیند و" حاج امین" هم میگوید: «منو با این زنیکه بدکاره روبرو نکنید» مهندس مشاورش توضیح میدهد که: « این حرفها مربوط به گذشته است» و حاج امین میگوید: « از کجا معلوم؟!» و وقتی مردم این را شنیدند، حرفهایی کهنه را از توی صندوق خانهها درآوردند و ریختند وسط دایره:
« این زنیکه رقاصه بوده.»
«فاحشه بوده.»
«بدون اصلا با ساختن مدرسه مخالفه!»
میتوانید فصل اول این رمان را در ایــــنـــــجـــــا بخوانید.
این شک آنقدر جذاب است که تصور میکنی یک نفس تا انتهای داستان را خواهی خواند و غمی در چشمهایت میآید که امشب هم خواب نداریم...
خیلی سریع قضیه باز میشود که "حاج امین" معتمد محل امروزی، پیش از انقلاب چه رفت و آمدی داشته است در دربار و چهها که نمیکرده و "زینت" خانم فعلی رقاصهای بوده که یکشب پسر این حاج امین را میدزدد و داستان تحول خودش و "کمال" –پسر هوشنگ امینی- را فراهم میآورد. تحولی که با سفر "کمال" به آمریکا و تحصیل در رشته پزشکی آغاز میشود و نویسنده سعی میکند با نامههایی که بین "مازی جون" (مخفف مامان زینت جون) و "کمال" ردوبدل میشود، آنرا نشان دهد و از همینجا کندی و کسلی رمان آغاز میشود.
174صفحه (چیزی نزدیک به نصف کل رمان) که تنها به این نامهها اختصاص دارد که بعضا تماما یکجور حرف را میخواهد بزند. نامههایی که محملی شده است تا "سید مهدی شجاعی" به هرچه اعتقاد دارد در قالب آن بخورد مخاطب دهد :
● تحول در برخورد با پدر
● ذکر نکاتی از زندگی شهید چمران
● انقلاب ایران و ددمنشی رژیم شاهنشاهی
● جنگ دلیرانه مردم در مقابل تجاوزگری عراق
● پیدا کردن دوست دختری در یک مجلس و اثبات به خواننده که این هوسها زودگزند
● دعوا کردن با یک بدحجاب و اثبات لزوم حجاب
● علاقه دوطرفه با دختری دیگر اما رها کردنش بخاطر جنگ ایران
و چندین مورد دیگر که خیلی رو و عیان به ذکر دیدگاههای نویسنده میپردازد.
بقولی زاویه نگاه دهه شصتی!
که البته بیخود نیست، این رمان در همان دهه 60 نوشته شده و برای چاپ حالا یک بازنگری شده است.
●●●
نمیخواهم در اینجا کل داستان را تعریف کنم که نه تعریف من توانایی قلمفرسایی سید مهدی شجاعی را دارد و نه با بیان آن میتوانم تمام جزئیات را بگویم، اما
در طول این 400صفحه ما نفهمیدیم که
● چرا "کمال" یا بقولی"کامی" در خانواده خود زندانی شده بود و سر خورده گردیده است؟ یعنی پدری تنها بخاطر یکیدوبار برخورد صادقانه و لودادن دروغهایش توسط پسر، 18سال شخصیت پسر را زندانی کرده است؟ اصلا چنین چیزی ممکن است و راهی بر عقل دارد؟
● روند تحول کاراکترها و خصوصا پایان داستان خیلی شبیه به سریالهای تلویزیونی بود، گرچه سعی شده بود با فصل " رگبار پراکنده " این روند تشریح شود اما بنظر اصلا خوب از کار در نیامده است.
● مشخص نیست دختر رقاصهای که شهره دربار است چگونه ناگهان با دیدن پسری متحول میشود، گرچه سابقه شخصیتی "زینت" توضیح داده میشود که پدری فهیم داشته و ارتباطی بسیار خوب با "آیتا.. سعیدی" اما معلوم نیست چگونه زینت به این ورطه رقاصگی افتاده و چگونه نجات مییاید.
● افزودن "چمران" به متن داستان بسیار نچسب و رو اتفاق میافتد، دیداری در آمریکا، ارتباط زینت با همسر چمران و بالاخره شهید شدن در رکاب چمران! چقدر تصنعی.
●●●
بطور کلی سید مهدی شجاعی سادهترین راه ممکن را برای بیان مانیفیست خود برگزیده است، رو و در عیان در قالب یکسری نامه.
اگر جذابیتهای فصول اول و شرح داستان و بعدش مریضی "حاج امین" و اشتیاقش برای دانستن سرنوشت پسرش را از کل داستان حذف کنیم، میرسیم به لب کلام نویسنده که میتوانست در یک خطابه بیان شود و صد حیف که نتوانست آنها را در قالب رمان بخوبی مطرح کند.
اما ایده نامگذاری فصول کتاب براساس نام رمان جدا ایدهی نابی بود، رمانی که با "باد"، "رعد و برق"، "تگرگ"، "طوفان"، "باران"، "سیل"، "ابرهای متراکم" آغاز میشود در "رگبار پراکنده" گیر میکند و با "طوفان دیگر" و "رنگین کمان" پایان مییابد.
گرچه شدیدا به دوستانی که هنوز این رمان را نخواندهاند توصیه میکنم حتما بخوانند، اما معتقدم رمانی که قرار بود طوفانی برپا کند تنها شده است یک مانیفیست دهه شصتی که خیلی ساده و رو درباره انقلاب و امام و چمران و حجاب و ... حرف میزند و نتیجهگیری میکند. "سید" توقعممان بیش از این بود...
- ۸۶/۰۶/۱۷
این بخشی از نامه ی حضرت علی(ع) به مالک اشتره اینو با دقت بخونید دلم میخواد نگاه اون حضرت رو به دین و مردم یه بار توی این نامه ی عجیب و پر بار مرور کنیم چون فکر میکنم نیاز داریم دیدمون رو به دین عمیق کنیم و این نامه با همه ی عظمتش شاید بخشهایی از دین رو مطرح کنه. دین لقلقه ی زبون بخشی
از مردم شده در همه ی گروههای مردم و در همه ی مراتب...
---------------------------------------------------------------------------------
اگه علی(ع) رو دوست دارین این متنو فقط توی 3 تا وبلاگ کپی پیست کنید البته این نامه ادامه داره خوندن بقیش با شما...
---------------------------------------------------------------------------------
همواره کسانی را که بیش از همه از مردم عیبجویی میکنند از پیرامونت دور سازو انان را درد اتش خشم و نفرینی که خودشان به دست خودشان می افروزند بینداز.البته در مردم کم وبیش زشتیهاییست که والی یا فرماندار از دیگران سزاوارتر است پرده روی انها بکشد،مبادا بکوشی که پرده ی اسرار مسلمانان را بدری و ابروی انان راببری . بر توست که به اصلاح انچه پیش رویت نمودار گشت بپردازی و رسیدگی به زشتکاریها ی نادیده را به عهده ی خدا بیندازی . تامیتوانی زشتیهای مردم را پرده پوشی کن تا خداوند هم زشتیهای تورا که میخواهی از چشم رعیتت پنهان بماند پرده پوشی کند . گره هر گونه کینه ای را نسبت به مردم در دل بگشای و موجبات دشمنی با این و ان را از خود دور بنمای . انچه به نظرت درست نمی اید ندیده بگیر و حرف سخن چین را زود باور نکن و پند او را نپذیر.